دوشاعروارسته ودوسخن ور برجسته
تهيه کننده وگردآورنده صباح تهيه کننده وگردآورنده صباح

فريدون مشيري ورهي معيري

فريدون مشيري

 

فريدون مشيري در سي ام سنبله 1305 در تهران بدنيا آمد. در دوران خردسالي به شعر علاقه داشت و در دوران مکتب و سال اول دانشگاه دفتري از غزل و مثنوي ترتيب داد.آشنايي با شعر نو و قالب هاي آثار او را از ادامه شيوه کهن باز داشت. اما راهی ميانه را برگزيد.

 مشيري، نه اسير تعصبات سنت گرايان شد، نه محجوب نوپردازان افراطي.
راهي را که او برگزيد همان حالت نمايان بنيانگذاران شعر نوين بود. به اين معنا که او شکستن قالب هاي عروضي و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده بجا و منطقي را از قافيه پذيرفته و از لحاظ محتوي و مفهوم هم با نگاهي تازه و نو به طبيعت و اشياء، اشخاص و آميختن آنها با احساس و نازک انديشي هاي خاص خود پرداخته و به شعرش اينها چهره اي کاملا مشخص مي دهد.
 دکتر عبدالحسين زرين کوب، درباره فريدون مشيري گفته است: « با چنين زبان ساده، روشن و درخشاني است که فريدون، واژه به واژه با ما حرف مي زند، حرفهايي را ميزند که مال خود اوست، نه ابهام گرايي رندانه، شعر او را تا حد هذيان، نامفهوم مي کند و نه شعار خالي از شعور آن را به وسيله مريدپروري و خودنمايي مي سازد. شعر او، زبان در سخن شاعري است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و ديدگاه خاص خود را از اهل عصر جدا سازد. او بي ريا عشق را مي ستايد، انسان را مي ستايد و ايران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»
فريدون مشيري در دوران شاعري خود، در هيچ عصري متوقف نشد، شعرش بازتابي است از همه مظاهر زندگي و حوادثي که پيرامون او در جهان گذشته و همواره، ستايشگر خوبي و پاکي و زيبايي، و بيانگر همه احساسات و عواطف انساني بوده و بيش از همه خدمتگزار انسانيت است.
کتاب هاي اشعار او به ترتيب عبارتند از:

تشنه توفان، گناه دريا، نايافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشي، مرواريد مهر، آه باران، از ديار آشتي، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگين.

گزينه اشعار او عبارتند از:
پرواز با خورشيد، برگزيده ها، گزينه اشعار سه دفتر، دلاويزترين، يک آسمان پرنده، و همچنين برگزيده اي از کتاب اسرار التوحيد به نام يکسان نگريستن
فريدون مشيري در سوم آبان ماه 1379 در سن 74 سالگي دارفاني را وداع گفت.

 

ديدار

عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت
دل ، همزباني از غم تو خوب تر نداشت
اين درد جانگداز زمن روی برنتافت
وين رنج دلنواز زمن دست برنداشت

تنها و نامراد در اين سال های سخت
من بودم و نوای دل بينوای من
دردا كه بعد از آن همه اميد و اشتياق
دير آشنا دل تو ، نشد آشنای من

از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان
تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
با چشم دل به چهره خود مي كنم نگاه
كاين صورت مجسم رنج است يا منم ؟

امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها
در چشم رنجديده من می كني نگاه
چشم گناهكار تو گويد كه ” آن زمان
نشناختم صفای تورا “ – آه ازين گناه !

امروز اين منم كه پريشان و دردمند
مي سوزم و ز عهد كهن ياد می كنم
فرسوده شانه های پر از داغ و درد را
نالان ز بار عشق تو آزاد مي كنم .

گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای
بنگر كه غم به وادی مرگم كشانده است .
تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبين
ای بس حديث تلخ كه ناگفته مانده است .

گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان
گفتی : ” غمين مباش كه آن كور و اين كر است “ !
ديدی كه آسمان كر و سرنوشت كور
صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ؟
.

گفت و گوي مستغاثي با فريدون مشيري

 

درباره مشيري چه مي‌توان گفت‌ و نوشت كه اشعارش خود بازگوي همه آنچه است كه درباره اش گفته‌ ،‌سروده‌ و نوشته‌اند. اشعاري كه به دليل روان بودن و ارزش‌هاي دروني ،به قول خودش 3 نسل را به دنبال خود كشانيده است .  3نسل با شعر «كوچه» فريدون مشيري ايام عاشقي خود را ماندگار كرد ؛حتي محسن مخملباف هم در قصه «مرا ببوس»‌يكي از نامه‌هاي شورانگيز مصطفي زنداني و مبارز به عشق‌اش مرضيه را به شعر «كوچه» اختصاص مي‌دهد. فكر كردم براي سالگرد تولد مشيري چه مطلب ويژه‌اي مي‌توان به نظر شما عزيزان رساند. شمايي كه فريدون مشيري براي‌تان «كوچه» بود و «بهار را باور كن» و عاشقانه‌ها و براي وطن سرودن‌هايش. به آرشيو شخصي مراجعه كردم ، خاطرم آمد در تابستان 1376(3 سال پيش از مرگ مشيري ) براي انجام گفت‌وگويي با قرار قبلي ، راهي منزل او شد م. قرار بود گفت ‌وگوي‌مان درباره ادبيات و شعر باشد تا همراه گفت‌وگوهاي ديگر با شخصيت‌هاي ادبي ديگر در كتابي به چاپ برسد( كه پس از انجام تعدادي از آن مصاحبه‌ها انتشار آن كتاب نافرجام ماند و معوق). اما آن روز مشيري به تازگي از سفر خارج كشور در آمريكا و اروپا به ايران بازگشته بود. از خاطرات سفرش گفت،از استقبالي كه ايرانيان خارج كشور از شب‌هاي شعر او و كنفرانس‌هايش در دانشگاه‌هاي مختلف به عمل آورده بودند و از بزرگداشتي كه كانون دوستداران هنر ملي و موسيقي ايران در آلمان برايش برپا كردند!  همين كانون از منتخب شعرهايش با صداي او نواركاستي به نام «‌از ديارآشتي» تهيه كرده بود كه مشيري نمونه‌اي از آن را به رسم يادبود به من هديه داد .  به هر حال گفت‌وگوي ما درباره چگونگي گرايش فريدون مشيري به ادبيات و شعر،‌نحوه سرايش شعرها ، شعر نو ، ‌وضعيت شعر امروز و تاثير متقابل ادبيات و سينما بسيار طولاني شد كه فقط بخشي از آن را در اينجا مي‌خوانيد . مابقي باشد براي همان كتاب.

فريدون مشيري :من كه درسال 1305 به دنيا آمدم ،‌تا الان كه 1376 است ،‌از لحاظ تقويمي و شناسنامه‌اي ،‌71 سال دارم و با اين كه از اول فروردين 1357 بازنشسته شده‌ام ولي هنوز روزانه 18 ساعت براي خودم كار مي‌كنم . خستگي ندارم و ناراحتي هم ندارم از آن كه پير شدم و سالخورده. برخلاف آنچه در آن تبليغ تلويزيوني ،‌ سالخوردگان را با برگ‌هاي پائيزي مقايسه مي‌كنند به نظر من نبايد آدم‌ها خودشان را بازنشسته كنند.

● از چه سني به ادبيات و شعر علاقه‌ مند شديد؟

فريدون مشيري : من دقيقا از 10 سالگي شعر گفتم؛ يعني در سن 10 سالگي شعرهاي كوتاه مي‌سرودم كه به اعتقاد خودم كلام منظوم بود. يادم هست پدرم برايم شاهنامه مي‌خواند، همين‌طور از سعدي و حافظ شعر مي‌خواند و من حفظ مي‌كردم . طبيعي است بچه‌اي كه مقدار زيادي شعر حفظ نموده حتي اگر از روي شيطنت هم بوده باشد كارش به مشاعره مي‌كشد. به خاطر دارم كه حتي در زنگ‌هاي انشا مشاعره مي‌كرديم و من يك تنه همه را حريف بودم.

● چون بيشتر از همه شعر بلد بوديد؟

فريدون مشيري :بله و طوري شعرها را پاسخ مي‌دادم كه آخر همه بيت‌ها به يك حرف ختم شود، مثلا هر بيتي كه مي‌خواندم به «ل»‌ختم مي‌شد. اصطلاحا بچه‌ها را به حرف «ل» مي‌بستم . اينها همه از علايق من به شعر و ادبيات بود و به همين علت كم‌كم از خودم شعر و يا به تعريف دقيق‌تر كلام منظوم مي‌گفتم ، ‌شعرهايي در وزن اشعار فردوسي و آنها را براي معلم مدرسه‌مان مي‌خواندم.

● بيشتر به اشعار فردوسي تمايل داشتيد؟

فريدون مشيري :نه فقط فردوسي . بيشتر به ادبيات معاصر علاقمند بودم و آثار كساني مثل جمال زاده ،‌حجازي ، ‌دشتي ، همين‌طور محمد‌مسعود، مديرروزنامه مردم كه كتاب‌هاي متعددي هم نوشته بود. همان محمد مسعودي كه شجاعت فوق‌العاده‌اي داشت و به همين دليل هم كشته شد. شايد به عنوان بازگويي يك خاطره بد نباشد بگويم يكشنبه‌اي روزنامه همين محمدمسعود درآمد و در آن سندي به چاپ رسانده بود كه هر كس سرآقاي نخست وزير ( در آن زمان احمد قوام السلطنه ) را بياورد به موجب همان سند ،‌ 100 هزار تومان جايزه دريافت مي‌كند. نمي‌دانم اسم اين اقدام را مي‌توان شجاعت گذارد يا خير. به هر حال در آن زمان تا جايي كه امكان داشت كتاب‌هاي جمال‌زاده ،‌حجازي و صادق هدايت را مطالعه مي‌كردم. آن موقع كتاب« بوف كور»‌براي نخستين بار در ايران به چاپ رسيد و من بلافاصله آن را تهيه كردم و خواندم . در واقع من در ميان كتاب و كتاب‌خواني به دنيا آمدم و رشد كردم . يعني علاقه من به مطالعه وحشتناك بود. به حدي كه يادم هست كاغذي كه در آن پنير مي‌گذاشتند و مي‌فروختند بر زمين افتاده بود، به صورت سروته . يعني به حالت عادي هم نبود كه بخوانم. ولي علاقه‌ام به خواندن طوري بود كه از همان محل نشستنم آن را همان‌گونه برعكس مي‌خواندم . هنوز هم به شدت مي‌خوانم و مطالعه مي‌كنم.

● به جز شعرهايي كه سروده‌ايد و در كتاب‌هاي مختلف به چاپ رسيده است ،‌شما به عنوان يك ترانه‌سرا هم معروف هستيد. چگونه به ترانه‌سرايي روي آورده‌ايد؟ آيا اساسا به اين حرفه ، جداي از شعر گفتن معمولي علاقه خاصي داشتيد؟

فريدون مشيري :ماجراي ترانه‌سرايي من به دو شكل بوده است . يكي اين كه شعري سروده‌ام و بعدا به روي آن شعر، آهنگي ساخته‌ شده و به صورت ترانه درآمده است ؛ مثلا آقاي فريدون شهبازيان روي شعر« پركن پياله را» آهنگي ساختند كه آقاي شجريان خواندند و يا آقاي فرهاد فخرالديني بر روي چندين شعر من آهنگ ساخته‌اند،‌از جمله معروف‌ترين آنها شعري است كه براي مرحوم بنان سرودم به نام «ياد يار مهربان »‌و به نوعي در برخي مصرع‌ها و ابيات آن ،‌ قطعاتي از آوازه‌هاي بنان گنجانيده شده بود.  فخرالديني هم انصافا كوشش زيبايي به خرج دادند و نوع موسيقي را براساس آهنگ همان آوازها ساخته و پرداخته كردند. آنها كه اهل موسيقي هستند و با آن آشنايي دارند متوجه مي‌گردند حدود 10-12 آواز بنان در اين ترانه بصورت شعر و آهنگ جاي گرفته، مثلا « كاروان» يا «‌اي آتشين لاله» . اما مواردي بوده كه براي ترانه، شعر سروده‌ام مثلا براي آقاي محمد نوري شعر ترانه‌هاي مانند« دلاويزترين» ‌و يا « جاودانه با عشق» را گفتم. ولي عليرغم همه اين اشعار هيچگاه بطور حرفه‌اي ترانه‌سرايي نكرده‌ام . به هر حال ترانه‌سرايي خود يك حرفه است و برخي بطور حرفه‌اي آن را دنبال مي‌كنند.

● اين كه مي‌فرماييد بعضي‌ها ترانه‌سرايي حرفه‌اي هستند به اين مفهوم است كه شعرشان بايد حالت خاصي داشته باشد يعني براساس وزن خاصي يا حالت ويژه‌اي سروده شده باشد؟

فريدون مشيري :بله بايد ويژگي خاصي داشته باشد به اين معنا كه اولا تا حدي زبان ترانه سرايي با زبان شعري فرق مي‌كند . البته نه در همه شاعران . مثلا مرحوم رهي معيري كه به اعتقادمن بهترين ترانه سراي تاريخ ايران بوده با همان زبان فصيح ادبي ترانه مي‌سروده . از همين رو من به ياد ايشان در همان شعر" ياد يار مهربان" گفتم؛


ياد باد آن همدلي ،‌آن همرهي
ساز محجوبي و آواز بنان ، شعر رهي

ولي بعد نوعي سبك در ترانه سرايي ياب شد كه زبان محاوره‌اي به خود گرفت و اساسا از آمريكا و اروپا آمد . اين سبك در حال حاضر ترانه‌سرايي را به طور وحشتناكي نزول داده و آن را دچار سقوط غير قابل تصوري نموده است ،‌مثلا :

 

دل وامونده من تازگي‌ها بلا شده.


زبان محاوره‌ هم اگر به اين‌صورت باشد كه من و شما صحبت مي‌كنيم ايراد زيادي ندارد. اما وقتي مثلا مي‌گوييم :« دل مرا نمي‌پذيري!» اين ديگر از محاوره هم خارج مي‌شود . ما هيچ‌وقت در زبان محاوره‌مان نمي‌گوييم نمي‌پذيري! يعني بعضي كلمات ادبي را نمي‌توان به اين شكل شكست.

● شما از گروه شاعراني هستيد كه بعد از موج نو در ادبيات معاصر،‌اشعارتان علاوه بر روان بودن داراي جاذبه‌هاي خاص شد . چگونه به اين تلفيق دست يافتيد؟

فريدون مشيري :نيما، چند پيشنهاد داشت و من و گروه ديگري همچون اخوان ثالث از جمله افرادي بوديم كه پيشنهاد نيما را پذيرفتيم . پيشنهاد اين بود كه مثلا اگر فردوسي 60 هزار بيت شاهنامه را در يك وزن گفته، در اين وزن هم صحنه رزم را تصوير كرده وهم صحنه بزم ،‌هم عشق و عاشقي زال و رودابه بوده و هم كشته شدن سهراب. نيما مي‌گفت: ما مي‌توانيم از اوزان مختلف براي بيان احساسات خود بهره بگيريم. اگر چه فردوسي با مهارت كامل در همان قالب ،‌اين احساسات را به كار گرفته است ولي به قول مرحوم دكتر خانلري، قالب شعر فارسي به اندازه تمامي قالب‌هاي شعري همه كشورهاي جهان است . يعني از اين بابت اين قدر غني هستيم .





حافظ و سعدي و …‌آنقدر اوزان مختلف به شعر آوردند كه با تحولات اين شاخه ادبيات در كل دنيا اصلا قابل قياس نيست . مثلا ديوان حافظ ، هر غزلش يك وزن خاصي دارد . همين طور رباعيات خيام.
نيما‌ مي‌گفت لازم نيست از يك وزن براي همه حس‌هاي مختلف استفاده كرد. مثلا خاقاني و نظامي دو شاعر آذربايجاني بودند كه خيلي هم دوست صميمي به شمار مي‌آمدند . خاقاني فوت مي‌كند و بعد از مرگ او ،‌ نظامي در يك غزلي در رثايش مي‌سرايد:

همي گفتم كه خاقاني ،‌دريغا گوي من باشد
دريغا من شدم آخر ، دريغا گوي خاقاني

اين وزن براي بيان حالتي كه او مي‌خواهد احساساتش را بيان كند، بسيار مناسب است تا اينكه بگويد:

اي همه هستي زتو پيدا شده
خاك ضعيف از تو توانا شده

منتها بعضي از شاعران ايراني آن قدر توانايي داشته‌اند كه در دشوارترين حالات، بديع‌ترين اوزان را به كار بگيرند.

● يعني براي بيان انديشه و يا حرف عميقي ،‌شكل جذابي در نظر مي‌گرفتند؟

فريدون مشيري : بله ،‌ مثلا نظامي در رقص انگيزترين بزم‌ها ،‌تراژيك‌ترين داستان‌ها را بيان كرده است. فرضا در سراسر « ليلي و مجنون» توجه كنيد، با حيوانات نشستن ،‌به صحرا رفتنش ،‌مرگ ليلي را ديدنش ،‌همه هست ولي در وزني سروده شد كه انگار دو تا بچه كوچك در مكتب نشسته‌اند و صحبت مي‌كنند‌، نظامي مي‌گويد:


ياران به حساب علم خواني
اينان به حديث مهرباني
ياران صفت مقال گفتند
اينان همه وصف حال گفتند
ياران به حساب ،‌پيش بودند
اينان به حساب خويش بودند
تصور كنيد ليلي و مجنون كوچك، عقب كلاس نشسته‌اند و احوال پرسي مي‌كنند، خيلي شعر قشنگي است .
حتي فردوسي هم در شاهنامه براي آنچه مي‌خواسته بيان كند، عليرغم كاربرد يك وزن خاص، ريتم‌هاي مناسب و جذاب به كار گرفته است.

مثلا در داستان رستم و سهراب اينگونه شروع مي‌نمايد:

كنون رزم سهراب و رستم شنو
دگرها شنيدستي اين هم شنو

وزن شعر را متوجه مي‌شويد كه چگونه است مثل : توانا بود هر كه دانا بود.
يكي داستاني است پرآب چشم
از آن تواند رستم آيد به خشم

يعني از همان ابتدا وقتي كه مي‌خواهد راجع به غم‌انگيزترين داستان جهان بگويد، با ريتم كند شروع مي‌كند. مي‌دانيد كه ريتم شادي تند است و ريتم غم سنگين و كند . پشت جنازه كه سنج مي‌زنند با قدم آهسته مي‌آيند و گام برمي‌دارند . اين وزن عزا است.

● منظورتان اين است كه نيما پيشنهاد كرد بنا به موضوع ،‌ ريتم مناسب آن را در شعر به كار بگيريد؟
فريدون مشيري :نيما پيشنهاد كرد كه مي‌شود از چند وزن در يك موضوع استفاده كرد.
دوم از تساوي مصرع‌ها مي‌گفت يعني چهاربار فاعلاتن ،‌فاعلاتن ،‌فاعلاتن ، فاعلات. با اين وزن هر كجا كه حرف تمام شد مصرع را به پايان بريم حتي اگر كلمه آخر مفعول باشد:
مي تراود مهتاب ،‌مي‌درخشد شب‌تاب ،‌نيست يك دم....

و سوم نگاه تازه به جهان ،‌ طرح حرف تازه از آنچه كه وجود دارد . مثلا صائب تبريزي مي‌گويد:

يك عمر مي‌شود از زلف يار گفت

در بند آن مباش كه مضمون نمانده است

تصور مي‌شود كه همه مضامين گفته شده و تمام گشته است . در حالي كه آنچه پشت يك وانت هم نوشته شده مضمون است و هر چه در اطراف و اكناف ماست . همين مرگ ،‌آن درخت ،‌آفتاب . همه اين زندگي تصوير است و تو مي‌تواني اين تصوير را به شعر بيان كني.

● به نظر مي‌رسد شما دراشعارتان هر 3 پيشنهاد را به كار گرفتيد.

فريدون مشيري :بله هر 3 پيشنهاد را . نه فقط من بلكه اخوان ثالث و نادر نادرپور و هوشنگ ابتهاج و سياوش كسرايي و محمد زهري هم همين كار را كردند.

به نظر من وزن نيمايي همان وزن عروضي قديم است.
همان كه شاعران قديم به آن وزن شعر مي‌گفتند. البته قالب نيمايي داريم . همانطور كه من سروده‌ام:
پركن پياله را ،‌كين آب آتشين ،‌ديري است… اين همان وزن شعر سعدي و حافظ و امثال آنهاست ،‌منتها كوتاه و بلند شده و در جاي خودش هم قطع گرديده است . يعني« پركن پياله را» يك حرف است . نه مثل برخي شاعران امروز كه در يك خط مي‌نويسد من … و در خط بعدي مي‌نويسد :‌تو . اين شعر اصلا وزن ندارد . من از حرف‌هاي نيما به اين نكته توجه كردم كه هر چه خواستم بنويسم ،‌فقط معني و لطف آن حفظ شود.

● حفظ كردن معني و لطف شعر به چه مفهوم است؟

فريدون مشيري :يعني اين كه از خواندن شعر لذت ببرند. حالا اين لذت نه به اين مفهوم كه معاني شيريني داشته باشد ،‌بلكه مي‌‌تواند تلخ هم باشد.

● از وزن نداشتن اشعار برخي شاعران امروز گفتيد . پس نظرتان راجع به شعر سپيد شاملو چيست؟

فريدون مشيري :احمد شاملو شاعر بزرگي بود.شعرهاي اوليه او مثل هواي تازه ،‌شاملو را شاملو كرد. ولي شاملو وزن را از شعر گرفت و بعد هم تعبيراتي درباره آن شد. فرض كنيد مي‌گويد :

«جخ صبح رفتي،‌ حالا آمدي»

نمي‌دانم منظورش از اين كلمه‌ها چيست ؟ از همين رو خيلي متاسفم . در آمريكا هم كه بوديم ايشان در سخنانش به فردوسي و اشعارش حمله كرد . به موسيقي ايراني هم همين‌طور . درباره موسيقي ايراني گفته بود پيش درآمدي است به عرعري و وزوزي و… در عين همين حرف‌ها، در يكي از كتاب‌هايش در مقدمه شعري آن را به اديب خوانساري و سحر صدايش تقديم كرده است .!! اديب خوانساري خواننده خوبي بود ولي صدايش آن سحري كه شاملو مي‌گويد نبوده است . به هر حال خواننده درجه يكي بوده و بسيار زيبا مي‌خوانده ولي شاملويي كه با سحرصداي او اين‌گونه صفا مي‌كند چطور مي‌گويد كه موسيقي ايراني عرعري است و وزوزي و …عذر بدتر از گناه است.

●از شاملو بگذريم و به شعر شما بازگرديم ،‌شعر فريدون مشيري و شعر كوچه كه اغلب شما را با آن مي‌شناسند . شعري كه مي توان آن را شعر يادها و يادبودها خواند،‌شعر خاطرات ،‌خاطرات سال‌هاي گريخته ،‌سال‌هاي جواني ،‌«كوچه»‌را نسل‌ها،‌نسل ما و نسل قبل از ما و بعد از ما با ياد همه كوچه‌هايي كه از آن مي‌گذشتيم و همه خاطراتي كه به ياد سپرديم همواره با خود زمزمه كرده‌ايم. مي‌شود درباره آن صحبت كنيد.

فريدون مشيري :چند سال پيش مجله دانش و فن مصاحبه‌اي با من كرد و بعد عكس مرا هم بالاي صفحه گذاشت و زير آن از قول من نوشت : من هنوز رهگذر آن كوچه مهتابي هستم . در حالي كه هر كس هر جايي از من راجع به شعر كوچه بپرسد، به او مي‌گويم و حالا هم به شما مي گويم من سال هاست از آن كوچه گذشته‌ام ولي شما هنوز در آن كوچه مانده‌ايد .

● اساسا آيا داستان آن واقعي بود يا خير؟

فريدون مشيري :به هر صورت از 2 حالت خارج نيست يا واقعي بوده و يا تخيلي. هر يك را مي‌توانيد در نظر بگيريد.

● اما يك حس و حال واقعي دارد.

فريدون مشيري :من نبايد بگويم . ولي همانگونه كه گفتيد اين شعر ،3نسل است در اذهان مانده است.

● شعر امروز ايران تغيرو تحولات بسياري يافته و شرايط اجتماعي ‌،‌همچنين اوضاع و احوال جهاني در آن تاثير گذارده است . حال اگر شما اين تحولات را در كل ادبيات معاصر ما به لحاظ تخصصي ارزيابي كنيد، آيا قوتي در آنها مي‌بينيد؟

فريدون مشيري : بله از لحاظ نثربسيار تحولات مثبتي انجام گرفته است . مثلا پس از انقلاب متن‌هاي بسيار قوي مانند «بامداد خمار» انتشار يافته ولي به لحاظ شعر و نظم بايد فقط بگويم متاسفم . البته شعرهايي گفته شده ولي جريان شعري بوجود نيامده است . دوراني كه امثال نيما يوشيج و ابوالقاسم لاهوتي و ميرزاده عشقي يكه تاز ميدان ادب و شعر ايران شدند، واقعا نوپردازي كردند و جريان به راه انداختند. عشقي در سال 1300 هجري شمسي، اپرايي ساخت به نام" تابلو رستاخيز ايران". تصويري از پادشاهان ايران است و يك قبرستان كه شيرين دخت از قبر بيرون مي‌آيد و عشقي مي‌سرايد:


آن دم كه مرا حب وطن در نظر آمد
ديدم كه زني با كفن از قبر درآمد
سراز خاك به در كرد
به اطراف نظر كرد
اين خرابه ، قبرستان نه، ايران ماست…
اين خرابه ايران نيست ، ايران كجاست


اين شعر 10 بند است . آن زمان گفتند چون عشقي به تركيه رفته و در آنجا اپرا ديده بوده تصميم گرفت در ايران هم اپرا به راه اندازد و اپرايي با شعر نو ساخت يعني به صورت كوتاه و بلند. ابوالقاسم لاهوتي هم قبل از نيما شعر كوتاه و بلند گفته بود:


سرورويي نتراشيده و رخساري زرد
زرد و باريك شده

اينها، همه را قبل از نيما گفته اند ولي نيما يك موجي به وجود آورد و به عنوان پيشواي موج نو مطرح شد.

● چرا امروز چنان موجي كه مدنظر شماست درشعر و ادبيات ما به وجود نمي‌آيد،‌اين ضعف از كجاست ؟

فريدون مشيري : من اتهام بيسوادي به كسي نمي‌زنم . هميشه اين‌طور فكر مي‌كنم كه اگر ما چنان گذشته شعري نداشتيم ،‌يعني حافظ نبود ،‌مولوي نبود و يا سعدي در تاريخ ما وجود نداشت چندان مسئوليتي هم متوجه ما نبود . نگاه كنيد آمريكا با يك تاريخ200 ساله تمدن ،‌شاعران اندك دارد . يعني تاريخ ادبياتي را به آن شكل دارا نيست . اما آن گذشته ادبي به ما اجازه بلبشوي امروزه در شعر ايران را نمي‌دهد . الان در همان امريكا و اروپا كلاس‌هاي حافظ شناسي و مولوي شناسي و… بوجود آمده است . ولي ما اصلا به آن ذخائر غني وقعي نمي‌نهيم.

●از اين بحث كه بگذريم به نظر شما اين ادبيات غني ما تا چه حد بر سينماي‌مان تاثير داشته است . اساسا نظر شما درباره ارتباط ادبيات و سينما چيست؟

فريدون مشيري : يادم هست از كودكي كه به سينما مي‌رفتم تا اين اواخر اغلب آثار ادبي را مي‌ديدم كه به فيلم درآمده، چه فيلم‌هايي كه در داخل توليد مي‌گرديد و چه فيلم‌هايي كه از خارج كشور مي‌آمد . يكي از زيباترين فيلم‌هايي كه هنوز در خاطرم مانده است، شرح حال چايكوفسكي بود كه در تلاطم زندگي من بسيار تاثير گذارد و هميشه آرزو داشته‌ام، مجددا آن فيلم را ببينم . ديگر اينكه يادم هست 10-12 سال بيشتر نداشتم كه فيلم «رستم و سهراب» را ديدم. اقتباس از داستاني كه جزو ادبيات كهن ماست ، سمبل‌هاي اساطيري شاهنامه‌،‌حماسه‌اي كه به صورت فيلم درآمده بود. فكرمي‌كنم بيشتر سوژه‌هاي ادبي، قابليت به فيلم درآمدن را داشته و دارند و در طول تاريخ سينما هم به فيلم برگردانده شده است . به هر حال به نظر من سينما و ادبيات بر يكديگر تاثير متقابل دارند . حتي عده‌اي هستند كه پس از ديدن يك فيلم تاثيرگذار،‌شعري سروده‌اند و يا داستاني نوشته‌اند.

● شما تا چه حد، اين‌گونه شعر گفته‌ايد؟ آيا اين اتفاق افتاده كه فيلمي را ديده باشيد و پس از آن و تحت تاثيرآن فيلم، شعري گفته باشيد؟

فريدون مشيري : اين نوع تفكيك كردن بسيار مشكل است . زيرا من بسيار تاثيرپذير هستم و در هر موردي از همه آنچه دور و برم اتفاق افتاده تاثير پذيرفته‌ام . مثلا فرض كنيد در هنگام رانندگي با ماشين، پشت وانتي كه در جلوي اتومبيلم حركت مي‌كرد عبارتي نوشته بود كه‌« گشتم نبود، نگرد نيست » و براساس همان جمله شعري گفتم:

 

در پشت چهار چرخه فرسوده‌اي كسي خطي نوشته بود
من گشته‌ام نبود ،‌تو ديگر نگرد ،‌نيست
اين آيه ملال ،‌در من هزارمرتبه تكرار گشت
چشمم براي اين همه سرگشتگي گريست

 

همه آن چه در سينما مشاهده مي‌كنيد همين دور و برتان روي در و ديوار هم مي‌توانيد ببينيد ،‌اصلا جهان خود يك سينماست . من از جهان به عنوان تماشاخانه در شعرم استفاده كردم.

 

 


● آيا بطور مشخص، شعري از شما وجود دارد كه از يك اثر سينمايي تاثير گرفت باشد؟

فريدون مشيري : به اين سرعت نمي‌توانم شعرهاي گذشته‌ام را مرور كنم ولي اين كتاب‌هاي اخيرم بدون ارتباط با تاثيرات ذهني من از سينما نيستند. مثلا جديدترين كتاب من با عنوان «آواز آن پرنده غمگين» كه بزودي منتشر مي‌شود و شعر « ميراث آن پرنده» كه در آلمان به چاپ رساندم.

● فكر مي‌كنم اغلب صاحب‌نظران براين نكته متفق القول باشند كه دوراني ادبيات بر سينما تاثير بسيار مي‌گذارد و همان‌طور كه شما گفتيد بيشتر آثار ادبي به سينما برگردانده‌شد. به نظرم اين در 50 سال نخستين سينما بيشتر بارز است . اما از اواسط قرن بيستم خصوصا از اواخر دهه 50 ميلادي با ظهور موج نو در سينما اين تاثير جهت عكس يافت و حالا اين سينما بود كه برادبيات روز تاثير مي‌گذاشت. مثلا پديده « جريان سيال ذهن»‌كه از فيلم‌هايي همچون «سال گذشته در مارين باد» و « هيروشيما، ‌عشق من » هر دو از ساخته‌هاي آلن رنه براساس قصه‌هايي از آلن روب‌گري يه و مارگريت دوراس مي‌آيد ،‌در واقع شكل سينمايي آن قصه‌ها جريان سيال ذهن را پديد آورد كه بعدا در ادبيات ،‌فالكنر آمد و امثال «‌خشم وهياهو» نوشته شد . يا فلاش بك كه به صورت سينمايي‌اش در همان دهه 60 در ادبيات و رمان و شعر باب شد. همين شعر « كوچه » شما هم براساس نوعي فلاش بك سينمايي شكل گرفته است.

  فريدون مشيري : اگر شعر «كوچه »‌همان‌طور كه شما گفتيد براساس فلاش بك سينمايي شكل گرفته باشد بايد بگويم بسياري از اشعارو ادبيات فارسي برهمين اساس سروده شده‌اند مثلا:

 

در كعبه مجاور بودم
در حرم حاضر و ناظر بودم
ناگه آشفته جواني ديدم
كه جوان سوخته جاني ديدم

 

و اين گونه قصه را شروع به گفتن مي‌كند . در اين شعر، اول شخص به گذشته فلاش بك مي زند و فلاش بك او هم سينمايي است . اگر فرصت بود مي‌توانستم بسياري از داستان‌هاي معاصر را مثال بزنم كه اول شخص در صحنه‌اي به گذشته‌اش فلاش بك مي‌زند. ولي به نظر من سينما،‌ آنجا سينماتر بوده است كه سوژه‌هاي خاص خودش را داشته. مثلا نگاه كنيد به آثار چارلي‌چاپلين كه سوژه‌هايش را و فضاي فيلم‌هايش را از هيچ كتاب يا رماني نمي‌گيرد . مثلا «ديكتاتوربزرگ» او يك انتقاد سياسي-تاريخي عميق است. اينها تاثير متقابل اجتماع برسينما است . يا به خاطر بياوريد «اشك‌ها و لبخندها » را كه چقدر فيلم سالم،‌زيبا و شيريني است. سوژه‌هاي بسيار انساني در سينما، نمود بارزتري داشته‌اند. وهمين سوژه‌هاي خاص است كه ادبيات را تحت تاثير قرارداده است . توجه كنيد كه حتي آرتور.سي.كلارك، با آن ذهن خيال پردازش، داستان‌ «نگهبان» خود را با افكار و ديدگاه سينمايي استانلي‌كوبريك تكامل مي‌بخشد تا « 2001 : يك اديسه فضايي» درمي‌آيد.

● اما شما براي فيلم هم ترانه ساخته‌ايد . چطور شد كه براي فيلم « دل شدگان» ترانه سروديد و شعرگفتيد؟

فريدون مشيري : با شجريان سال‌هاي قبل از انقلاب در راديو همكاري داشتم . حضور من در راديو دو دوره مختلف داشته است . يك بار تا سال 1340 و بار ديگر از سال 1350 تا 1357 . متن بسياري از برنامه‌هاي" گلچين تازه" را من مي‌نوشتم كه هوشنگ ابتهاج هم در آن موقع مدير برنامه بودند. به علاوه حدود 112برنامه گلچين و صدوشصت و اندي برنامه گلهاي تازه ،‌در زمان مرحوم پيرنيا ،‌حدود چهارصد و خرده‌اي گلهاي رنگارنگ كه گوينده‌اش هم روشنك بود. من همواره هنگام ضبط برنامه‌‌هاي شجريان حضور داشتم كه سروده‌هاي من را درست بخوانند تا معناي واقعي‌اش در بيايد.

● يعني به يك معني كارگرداني مي‌كرديد…

فريدون مشيري : به هر حال براي اين كه شعرها درست خوانده شوند،‌نظارت دقيقي به كار مي‌بستم.

● از «‌دل شدگان » مي‌گفتيد…

فريدون مشيري : بله روزي شجريان نواري آوردند و گفتند يك فيلمي است كه من در آن قرار است بخوانم . موضوعش دختر ترك نابينايي است كه عاشق آوازخواني از ايران مي‌شود و آوازخوان مي‌ميرد . قضيه گروهي كه از ايران براي ضبط آوازهايشان روي صفحه به اروپا مي‌روند و در بازگشت، كشتي شان غرق مي‌شود و همه صفحه‌ها را آب مي‌برد. چهار ترانه سرودم؛ يكي به نام « دل شدگان » ،‌يكي «گلچهره‌مپرس» درمايه دشتي: گلچهره مپرس، آن نغمه سرا ، ‌از تو چرا جدا شد… يك ترانه هم در مايه شوشتري براي صحنه‌اي سرودم كه دختر نابينا به باغ مي‌آيد و صداي آوازخوان به گوشش مي‌رسد:

يارم به يك تا پيرهن
خوابيده زير نسترن
مست است و هوشيارش كند
بعد مي‌گويم:
اي ماهتاب آهسته تر
از بام قصرش كن گذر
ترسم صداي پاي تو
از خواب بيدارش كند

 

● ولي انگار اين ترانه در فيلم تغيير كرده مثلا ماهتاب به آفتاب…

فريدون مشيري : بله مرحوم حاتمي گفت اگر آفتاب باشد بهتر است !! انگار كه معشوق در تابستان زير آفتاب گرفته خوابيده!!

● شعر آخر فيلم كه مي‌خواند « گلچهره مريز…» را هم مرحوم حاتمي گفته بود؟

فريدون مشيري : بله آن هم سروده حاتمي بود . او دو مصرع «‌دل شدگان »‌من را خيلي دوست داشت و من ناچار بودم لحن شعر را جوري در بياورم كه شعر مرحوم حاتمي روي آن بنشيند . بعد ديدم كه در روي نوار موسيقي فيلم نوشته‌اند :«‌دل شدگان » از مشيري و حاتمي !

● يعني از ابتدا مرحوم حاتمي قصد داشت بخشي از شعرهاي فيلم را بگويد؟

فريدون مشيري : حاتمي يك حرف‌هايي گفته بوده و بعد شجريان گفت من موافق نيستم . البته كدورتي هم بين من و شجريان ايجاد شد كه گفتم چرا آن شعر را خواندي.

● نظرتان راجع به خود فيلم چيست؟
فريدون مشيري : فيلم متاسفانه خيلي قيچي شده بود . مي توانست فيلم زيبايي شود. سانسور به طور كلي پديده خوبي نيست . خود سانسوري كه بدتر است…

● فيلم‌هاي ديگري هم در سال‌هاي اخير در سينما ديده‌ايد؟

فريدون مشيري : خيلي كم و از اين بابت خيلي متاسفم . انشاءالله حالم خوب شود،‌بعد.

 

دريای خاطرات زمان

آهی كشيد غم زده پيری سيپد موی ،
افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه
در لا به لای موی چو كافور خويش ديد :
يك تار مو سياه ؛

در ديدگان مضطربش اشك حلقه زد
در خاطرات تيره و تاريك خود دويد
سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود
يك تار مو سپيد ؛

در هم شكست چهره محنت كشيده اش ،
دستی به موی خويش فرو برد و گفت : ” وای ! “
اشكی به روی آيينه افتاد و ناگهان
بگريست های های ؛

دريای خاطرات زمان گذشته بود ،
هر قطره ای كه بر رخ آيينه می چكيد
در كام موج ، ناله جانسوز خويش را
از دور مي شنيد .

طوفان فرونشست ... ولي ديدگان پير ،
می رفت باز در دل دريا به جست و جو...
در آب های تيره اعماق ، خفته بود :
يك مشت آرزو !

 

در باره شعر نو


سروصدايي كه اين روزها در اطراف شعر پارسي برخاسته است بزرگترين دليل اهميت موضوع است . مردم اين مملكت نمي‌توانند به سرنوشت شعر پارسي بي‌علاقه باشند و به همين دليل حق دارند بيش از اينها در اطراف آن گفتگو كنند، هنگامي كه به تاريخ گذشته اين سرزمين نظر مي‌افكنيم با وجود پادشاهان كشورگشا و سرداران لشكر شكن، چهره‌هاي درخشان و تابناك شعراي بزرگ است كه بر پيشاني اعصار و قرون مي‌درخشد و گوشه‌هاي تاريك روزگاران كهن را روشن مي‌كند .
وجود اين ستاره‌هاي درخشان است كه اين ملت از ديرزمان شعر را دوست مي‌دارد و به شعر عشق مي‌ورزد وگاهي اين عشق ورزي به آنجا مي‌رسد كه معشوق تا اعماق روح عاشق نفوذ مي‌كند و جزيي از وجود او مي‌شود . در اين عصر، موافق احتياجات زمان، شعر پارسي نيازمند تحول بود و اين تحول را شعراي هنرمند در كمال مهارت انجام دادند و شعر وارد مرحله نويني شدو داراي افق وسيع‌تري، آن چنانكه بايد،گرديد.
اين كار،كار آساني نبود . ايراني پس از آنكه برق به بازار آمد چراغ نفتي را فراموش كرد، راديو را زود پذيرفت و از آن استقبال كرد، اگر چند روز ديگر دستگاهي به جاي راديو اختراع شود، مي‌تواند راديو را فراموش كند . ولي شعر را نمي‌توان ناگهان از او گرفت و لاطائلاتي بي سروته بنام شعر تحويلش داد و او را وادار كرد همچنان كه غزلهاي شيرين سعدي و حافظ را دوست مي‌داشته آنها را هم دوست بدارد . بايد تحولي را كه در شعر ايجاد شده است تا مدتي با ملايمت و مهرباني حفظ كرد، و جلو رفت . به نظر اينجانب فعلا“ تجاوز از حدود معيني، دشمني با شعر و مبارزه با اين تحول است . تجديد نظر در قالب‌ها و اختراع قالب‌هاي جديد با همه ضرورتي كه دارد در درجه دوم اهميت است . آنچه فعلا“ بايد مورد توجه هنرمندان و شعرا قرار گيرد موضوع روح شعر و به اصطلاح مضمون تازه است .
شراب خوب را چه در جام عقيق، چه در ليوان بلور و چه در فنجان طلا حتي اگر در كف دست بريزيم و بنوشيم مستي مي‌دهد. شعر خوب حكم همين شراب را دارد. در هر قالبي كه بيان شود در روح تاثير مي‌كند. ولي اگر آب را در جام عقيق يا هر ظرف ديگري به نام شراب و به اميد مست شدن بنوشيم، خودمان را فريب داده‌ايم . قطعاتي كه در اين مجموعه از نظر خواننده گرامي مي‌گذرد قسمتي از اشعاري است كه در نخستين سالهاي جواني سروده‌ام، اكثر اين قطعات بيان احساس و چكيده آلام و رنج‌هايي است كه در عرصه زندگي مرا در آغوش گرفته است و به همين دليل جنبه حزن و اندوه آن بيشتر است.

 

كاروان

عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ...
خسته شد چشم من از اين همه پاييز و بهار
نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر
در بهاری كه دلم نشكفد از خنده يار

چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟
چه كند با دل افسرده من لاله به باغ ؟
من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك ؟
وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ ؟

عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد ...
مي برد مژده آزادی زندانی را ،
زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد
سحری جلوه كند اين شب ظلماني را .

پنجه مرگ گرفته ست گريبان اميد
شمع جانم همه شب سوخته بر بالينش
روح آزرده من مي رمد از بوی بهار
بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردينش

عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ...
كاروانی همه افسون ، همه نيرنگ و فريب !
سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان
بخت بد ، هرچه كشيدم همه از دست حبيب

ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار
به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه !
آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق
به هم آميزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه !
.

منبع : فرهنگسرا .

جوان نت .

تارنماي فريدون مشيري.

 

 


رهي معيري

 

رهي معيري، متخلص به «رهي» فرزند محمدحسن خان مويد خلوت در دهم ثور۱۲۸۸ هجري شمسي در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن خان چند گاهي قبل از تولد رهي رخت به سراي د يگر کشيده بود. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در تهران به پايان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلي چند انجام وظيفه کرد و از سال ۱۳۲۲ رياست کل انتشارات و تبليغات وزارت پيشه و هنر منصوب گرديد.
رهي از اوان کودکي به شعر و موسيقي و نقاشي علاقه و دلبستگي فراوان داشت و در اين هنر بهره اي به سزا يافت. هفده سال بيش نداشت که اولين رباعي خود را سرود:


کاش امشبم آن شمع طرب مي آمد

وين روز مفارقت به شب مي آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

اي کاش که جانِ ما به لب مي آمد


در آغاز شاعري، در انجمن ادبي حکيم نظامي که به رياست مرحوم وحيد دستگردي تشکيل مي شد شرکت جست و از اعضاي مؤثر و فعال آن بود و نيز در انجمن ادبي فرهنگستان از اعضاي مؤسس و برجسته آن به شما مي رفت. وي همچنين در انجمن موسيقي ايران عضويت داشت. اشعارش در بيشتر روزنامه ها و مجلات ادبي نشر يافت و آثار سياسي، فکاهي و انتقادي او با نام هاي مستعار «شاه پريون»، «زاغچه»، «حقگو»، «گوشه گير» در روزنامه «باباشمل» و مجله «تهران مصور» چاپ مي شد.
رهي علاوه بر شاعري، در ساختن تصنيف نيز مهارت کامل داشت. ترانه هاي: خزان عشق، نواي ني، به کنارم بنشينَ، آتشين لاه، کاروان و ديگر ترانه هاي او مشهور و زبانزد خاص و عام گرديد و هنوز هم خاطره آن آهنگها و ترانه هاي شورانگيز و طرب افزا در يادها مانده است.
رهي در سال هاي آخر عمر در برنامه گل هاي رنگارنگ راديو، در انتخاب شعر با داوود پيرنيا همکاري داشت و پس از او نيز تا پايان زندگي آن برنامه را سرپرستي ميکرد.
رهي در طول حيات خود سفرهايي به خارج از ايران داشت که از جمله است: سفر به ترکيه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهير شوروي در سال ۱۳۳۷ براي شرکت در جشن انقلاب کبيراکتوبر، سفر به ايتاليا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، يک بار در سال ۱۳۴۱ براي شرکت در مراسم يادبود نهصدمين سال در گذشت خواجه عبدالله انصاري و ديگر در سال ۱۳۴۵، عزيميت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ براي عمل جراحي، آخرين سفر معيري بود.
رهي معيري که تا آخر عمر مجرد زيست، در سال ۱۳۴۷ پس از رنجي طولاني و جانکاه از بيماري سرطان بدرود زندگاني گفت و در مقبره طهيرالاسلام شميران مدفون گرديد.
رهي بدون ترديد يکي از چند چهره ممتاز غزلسراي معاصر است. سخن او تحت تاثير شاعراني چون سعدي، حافظ، مولوي، صائب و گاه مسعودسعد و نظامي است. اما دلبستگي و توجه بيشتر او به زبان سعدي است. اين عشق و شيفتگي به سعدي، سخنش را از رنگ و بوي سيوه استاد برخوردار کرده است به گونه اي که همان سادگي و رواني و طراوت غزلها سعدي را از بيشتر غزلهاي او ميتوان دريافت.
اگر بخواهيم با موازين کهن - که چندان اعتباري هم ندارد- سبک شعر رهي را تعيين کنيم، بايد او را در مرزي ميان شيوه اصفهاني و عراقي قرار دهيم، زير بسياري از خصوصيات هريک از اين دو سبک را در شعر او ميبينيم، بي آنکه بتوانيم او را به طور مسلم منتسب به يکي از اين دو شيوه بشماريم.
گاه گاه، تخيلات دقيق و انديشه هاي لطيف او شعر صائب و کليم و حزين و ديگر شاعران شيوه اصفهاني را به ياد ما مي آورد و در همان لحظه زبان شسته و يکدست او از شاعري به شيوه عراقي سخن ميگويد.
رنگ عاشقانه غزل رهي، با اين زبان شسته و مضامين لطيف تقريبا عامل اصلي اهميت کار اوست، زيرا جمع ميان سه عنصر اصلي شعر - آن هم غزل- از کارهاي دشوار است.

ياد ايامي
ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم                

  در ميان لاله و گل آشياني داشتم
گرد آن شمع طرب مي سوختم پروانه وار      

    پاي آن سرو روان اشک رواني داشتم
آتشم بر جان ولي از شکوه لب خاموش بود    

    عشق را از اشک حسرت ترجماني داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهي    

  چون غبار از شکر سر بر آستاني داشتم
در خزان با سرو و نسرينم بهاري تازه بود    

     در زمين با ماه و پروين آسماني داشتم
درد بي عشق زجانم برده طاقت ورنه من         

   داشتم آرام تا آرام جاني داشتم
بلبل طبعم «رهي» باشد زتنهايي خموش       

      نغمه ها بودي مرا تا هم زباني داشتم.

 

رهي معيري از شاعران بنام و پرآوازه معاصر است كه زبان عاطفي و پر احساسش ، نظر مخاطبان فراواني را از زمان حياتش تا كنون ، به سوي سروده هاي او جلب كرده است . همين رويكرد گسترده مخاطبان ، چاپ مكرر آثار او را در پي داشته است ؛ به گونه اي كه در دو دهه اخير ، شمارگان و نوبت هاي چاپ آثار رهي به اشكال مختلف ، در ميان ديگر آثار ادب پارسي . برجستگي خاصي داشته است .

 

چشمه حيات
اي صبح نو دميده! بناگوش كيستي؟
و اي چشمه حيات! لب نوش كيستي؟
از جلوه تو سينه چو گل چاك شد مرا
اي خرمن شكوفه! بر دوش كيستي؟
همچو هلال بهر تو آغوش ما تهي ست
اي كوكب اميد! در آغوش كيستي؟
مهـــر منيــر را نبـــود جامـــه سيـــاه
اي آفتاب حُسن! سيه پوش كيستي؟
امشب كمند زلف تو را تاب ديگري ست
اي فتنه! در كمين دل و هوش كيستي؟
ما لاله سان! زداغ تو نوشيم خون دل
تو همچو گل، حريف قدح نوش كيستي؟
اي عندليب گلشن شعر و ادب «رهي«
نالان به ياد غنچه خـامــوش كيستــي؟.

پيوند شعر و آوا ز

 

بي ترديد رهي معيري از جمله ترانه سرايان مطرح چند دهه اخير است كه به نيكي كلام و حسن تركيب موصوف بوده و در سخنش كمتر با تركيبات سست و فرو افتاده روبه رو مي شويم.
آنچه از رهي به يادگار مانده، براي بسياري از دوستداران شعر و موسيقي دنيايي از خاطره  است. آنچه مي خوانيد، يادداشت مختصري است از شرح حال اين شاعر گرانقدر به مناسبت سي و هشتمين سالروز درگذشت.
رهي به معناي رهانيده و به تعبيري ديگر آزاده و نيز تخلص شادروان محمدحسن رهي معيري، فرزند محمدحسن خان معيري (مؤيد خلوت) از عموزادگان فروغي بسطامي است. مادرش بانو فخري حجازي (فخر عالم) از نوادگان احمدخان مشيرالسلطنه (از رجال دوره ناصري) به شمار مي رفت.
به خاطر ذوق سرشار ادبي و سرشت عاطفي كه داشت، در نوجواني به دنياي شعر روي آورد و همان زمان بود كه نخستين رباعي خود را سرود.وي در نقاشي و موسيقي استعدادي چشمگير داشت و شايد همين آشنايي با موسيقي سبب شد تا ترانه هايي كه بر روي آثار آهنگسازان بزرگ ايران زمين ساخته، كاملا بر ريتم و ملودي اين آثار منطبق باشد و علاوه بر اينكه زيبايي آنها را دو چندان كرده، به آنها لطفي ديگر بخشيده است.اما اين تنها بخشي از ذوق و استعداد وي در زمينه سرودن شعر _ كه ما در اينجا آن را كلام موزون و سنجيده مي ناميم _ بوده است؛ چرا كه رهي در سرودن اشعار داراي مضامين سياسي، اجتماعي و انتقادي نيز به غايت تواناست.بسياري از اين اشعار، از جنبه هاي گوناگون داراي اهميت بوده و با نام هاي مستعار «شاپريون» ، «زاغچه» ، «حقگو» و «گوشه گير» در روزنامه ها و مجلات فكاهي و سياسي توفيق، تهران مصور و باباشمل انتشار مي يافت و اين همكاري در ميان سال هاي ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۶ بود.
پيش از آن در سال ۱۳۱۹ كه رهي خدمت سربازي خود را به پايان برده بود، چند سالي هم به خدمات دولتي در شهرداري و اداره نوغان مشغول شد و سپس در وزارت پيشه و هنر آن زمان با سمت رييس اداره كل انتشارات و مطبوعات فعاليت مي كرد.
فعاليت هاي ادبي و مطبوعاتي او سبب شده بود تا نه تنها در ميان ادب دوستان ايراني، بلكه در ميان كساني كه در ساير كشورهاي همجوار ايران به زبان پارسي سخن مي گفتند يا با آن اندك آشنايي داشتند، كمتر كسي را بيابيم كه رهي معيري را نشناسد.
سفرهاي متعدد وي در فاصله سال هاي ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۶ براي شركت در محافل ادبي كشورهايي مانند روسيه، فرانسه، تركيه و... گواه شهرت فرامرزي اين شاعر چيره دست و خوش ذوق است.گرچه رهي در سرودن انواع شعر به خوبي دست داشت؛ اما تصنيف ها و ترانه هايش چيز ديگري است؛ به گونه اي كه برخي از ترانه هاي وي سالهاست كه ورد  زبان مردم است. راست است كه رهي شاعري نبود كه با گذر زمان بر ترانه هايش غبار بنشيند تا اندك اندك از خاطر محو شود. احاطه رهي بر دستگاه هاي موسيقي و آشنايي وي با اين هنر بديع، تا بدانجاست كه چند آهنگ مؤثر و ماندگار نيز ساخته و پرداخته است. بسياري از كساني كه با رهي كارهاي مشتركي را انجام داده اند، بر اين امر مهر تأييد مي زنند.
بيژن ترقي كه خود ترانه سرايي است نامي، درباره تأثير آشنايي رهي معيري با موسيقي در ساختن ترانه هاي جاودانه اش، چنين مي گويد: «به باور من، شاعر ترانه سرا غير از شاعر معمولي است و به طور كلي به ساير شعرا رجحان دارد؛ چرا كه بايد تمام ريزه كاري هايي كه در ملودي آهنگ به كار برده شده، در نظر گرفته و طوري بيان شود كه لباس زيبايي باشد بر تن آن ملودي. به همين ترتيب رهي معيري از جمله كساني بود كه ضمن تسلط به شعر و ادبيات، با موسيقي هم به خوبي آشنا بود و اگر تصنيفي مانند «وصف خزان» با ملودي آهنگ به خوبي تلفيق يافته، تنها به خاطر همين آشنايي با موسيقي است.»
از آنجا كه در دو نوع موسيقي ما، يعني موسيقي آوازي و آثار مركب از موسيقي و كلام، وجود شعر چه به صورت كلاسيك و چه به شكل ترانه در موفقيت و مقبول افتادن يك اثر موسيقايي بيشترين تأثير را دارد، نداشتن تسلط يا دست كم آشنايي ترانه سرا با موسيقي كه براي آن ترانه مي سازد و نيز نداشتن اشراف كافي آهنگساز به ادبيات فارسي، تا حد قابل توجهي از مقبوليت آن اثر مي كاهد.
استاد حسين دهلوي در كتاب خود «پيوند شعر و موسيقي آوازي» شيوه هاي گوناگون گذاشتن كلام بر موسيقي را اين گونه شرح مي دهد: «دو نكته مهم در تلفيق شعر و موسيقي وجود دارد كه به طور كلي، يكي ريتم است و ديگري تكيه كلام. اصولا ساختن ترانه بر روي موسيقي به دو گونه است كه در يكي ملودي پيشتر ساخته شده و ترانه سرا يا تصنيف ساز بر روي آن كلام مي گذارد و ديگري اينكه همزمان با آفرينش يك آهنگ، ترانه اي هم با توجه به مضمون و حال و هواي ملودي براي آن ساخته مي شود كه اين آخري بسيار مشكل بوده و تسلط كافي را در هر دو زمينه مي طلبد.»
اين چنين است كه يك اثر جاويدان از پيوند ترانه، موسيقي و آواز پديد مي آيد و از هر چشم كه بدان بنگري، نشاني از همدلي، همزباني و همرهي پديدآورندگان مي بيني و اگر ترانه هاي ديروز از همتايان امروزي شان ماناترند شايد تنها به همين خاطر باشد و به قول فريدون مشيري:

ياد باد آن همدلي و همزباني، همرهي
ساز محجوبي و آواز بنان، شعر رهي

شعر يك موهبت الهي است و يك الهام خاص كه تنها لحظه اي در ذهن خلاق شاعر نقش مي بندد و به همان سرعت هم از ذهن محو مي شود و قريحه شاعري ويژگي است كه شايد در همه كس وجود نداشته باشد.
شعر در حقيقت، كودتايي است در كشور آرام كلمات و آن كس كه چنين كودتايي را حساب شده صورت دهد، بي ترديد شاعري است چيره دست و توانا. رهي معيري نيز به مفهوم گسترده كلام، چنين شاعري بود. با نگاهي گذرا به آثار به جا مانده از او، به روشني مي بينيم كه تقريبا در بيشتر قالب ها و اوزان شعري فارسي، سروده اي دارد. به گفته آنان كه در زمان حياتش او را از نزديك مي  شناختند، وي آثار شاعران بزرگ پارسي زبان را با ژرف نگري پيش چشم داشته و بنابراين از شيوه انديشه و زبان شعري آنان تأثير بسيار پذيرفته است.
رهي از شيفتگان سعدي بود؛ چه در غزل هايش به روشني اين شيفتگي را مي توان ديد:


از بدانديشان نينديشم كه يار من تويي
فارغم از دشمنان تا دوستدار من تويي
خاطر از دم سردي باد خزانم ايمن است
تا حديث تازه و رنگين بهار من تويي
بهره ياب از دولتم تا با توام خلوت نشين
بر كنار از محنتم تا در كنار من تويي

 





گهگاه نيز شيوه حافظ و مولوي در سروده هايش ديده مي شود و در عين حال، شاعراني همچون فرخي و به ويژه نظامي را در سرودن منظومه ها و قطعه هايش از ياد نبرده و از آنها نيز تأثير مي پذيرد.
در مجموع، شيوه رهي آميخته اي است از شيوه هاي عراقي، اصفهاني و خراساني. چنانكه به گفته دكتر داريوش صبور، مي توان اين شيوه را «شيوه تهراني» ناميد كه آميزه اي بود از سبك عراقي با چاشني اصفهاني.
وسواس و دقت ويژه رهي در آفرينش تك تك آثارش و تلاش براي ارائه اثري خالي از هرگونه كاستي نشان از باريك بيني و اهميتي دارد كه وي براي ايجاد يك اثر ماندگار قائل است.
رهي، شاعري گوشه نشين نبود و همواره در محافل ادبي و هنري زمان خود، حضوري فعال داشت.
حضور فعال او در انجمن حكيم نظامي، انجمن موسيقي خالقي، همكاري با برنامه «گل ها» در راديو به همراه شادروان داوود پيرنيا و سرپرستي اين برنامه پس از درگذشت آن بزرگوار، نمونه هاي خوبي از عدم انزواي اوست.
شادروان سيداسماعيل نواب صفا در اين باره مي گويد: «رهي و چند شاعر ديگر كه از نامداران روزگار خود بودند، در انجمن حكيم نظامي كه به مديريت شاعر و دانشمند آن زمان «وحيد دستگردي» تشكيل شده بود، كار مي كردند. زماني كه من به تهران آمدم، تا مدت ها پيش از اينكه رهي را ملاقات كنم؛ آثارش را در مجلات فكاهي و سياسي آن روز مي خواندم و در گذر ايام، كم كم با آثارش آشنايي بيشتري پيدا مي كردم. هنگامي كه برنامه گل ها در راديو آغاز به كار كرد، رهي بيشتر اوقات به راديو مي آمد و اگر كاستي در برنامه بود، به شادروان پيرنيا يادآوري مي كرد و پس از وي هم تا پايان زندگي سرپرست آن برنامه بود.»
شادروان رهي معيري شاعري بود آزاده و شايد برگزيدن نام رهي براي تخلص شعريش نيز چندان هم نابجا نباشد:

بر خاطر آزاده غباري ز كَسَم نيست
سرو چمنم، شكوه اي از خار و خَسَم نيست

آزادگي و بلندنظري رهي تا بدانجاست كه لطف، ظرافت و معناي باطن و آراستگي ظاهر را همه و همه در اشعارش يكجا دارد. علاوه بر بلندنظري، شادروان رهي معيري وسواس و مشكل پسندي بسياري در سرودن شعر داشت؛ تا جايي كه مدت ها در چاپ آثارش مردد بود. وي فردي ژرف نگر و ظريف نيز بود و همواره روي اشعارش كار مي كرد، غزل را يكباره نمي ساخت و پس از سرودن هر شعر، شايد يك ماه روي آن كار مي كرد و سپس آن را انتشار مي داد. رهي علاوه بر همه اين ويژگي ها، ويژگي ديگري نيز داشت و آن پاكيزگي و نظم ظاهري در پيرايش و آرايش بود؛ به طوري كه دوستانش هرگز وي را دو روز پياپي با يك پوشش نمي ديدند. شادروان نواب صفا، در اين باره مي گويد: «از ويژگي هاي بارز رهي، خوش پوش بودن و برخورد صميمي و صادقانه اش با مردم بود و دوستي صادقانه اش با من نيز گواه اين مدعاست. اين خوش خلقي وي، سبب محبوبيت بسياري در ميان همه مردم شده بود.» از ميان كساني كه با رهي در زمينه ترانه و موسيقي همكاري مشترك داشته اند، امروز تنها دو نفر در قيد حيات هستند؛ علي تجويدي كه هم اكنون چندي است در بستر بيماري افتاده و مهندس همايون خرم كه درباره نحوه همكاري اش با رهي معيري مي گويد: «آشنايي با شادروان رهي معيري، چندي پيش از آغاز به همكاري ما با هم بود. در سال ۱۳۳۷ كه من  با راديو به عنوان تكنواز ويلن همكاري داشتم، با رهي براي نخستين بار آشنا شدم؛اما همكاري رسمي ما با هم از سال ۱۳۴۵ آغاز شد. پيشنهاد رهي براي همكاري مشترك، در من انگيزه زيادي ايجاد كرد و در اين همكاري به روشني مي ديدم كه وي عاشق كارش بود.» درگذشت رهي براي بسياري از دوستدارانش غم انگيز و دردناك بود. شادروان سيداسماعيل نواب صفا، رهي را شاعري بزرگ و ترانه سرايي توانا مي دانست و مرگ وي را بسيار دردناك توصيف مي كرد. وي در سال ۱۳۴۶ براي عمل جراحي به انگلستان سفر كرد؛ سفري كه ديگر بازگشتي نداشت و سرانجام در بيست و چهارم آبان ماه ۱۳۴۷ چشم از جهان
فروبست.
امروز مزار رهي در آرامگاه ظهيرالدوله دربند، در كنار بسياري از اديبان و هنرمندان نامي ايران زمين، پذيراي ادب دوستان اهل ذوق است. هنگام حضور بر مزار وي نخستين چيزي كه توجه را جلب مي كند، قطعه شعري است كه به سفارش خودش بر سنگ مزار وي حك شده است:

الا اي رهگذر كز راه ياري
قدم بر تربت ما مي گذاري
در اينجا شاعري غمناك خفته است
رهي در سينه اين خاك خفته است
.

 

سايه گيسو

اي مشك سوده گيسوي آن سيمگون تني ؟
يا خرمن عنبري يا بار سوسني ؟
سون نه اي كه بر سر خورشيد افسري
گيسو نه اي كه بر تن گلبرگ جوشني
زنجير حلقه حلقه آن فتنه گستري
شمشاد سايه گستر آن تازه گلشني
بستي به شب ره من مانا كه شبروي
بردي ز ره دل من مانا كه رهزني
گه در پناه عارض آن مشتري رخي
گه در كنار ساعد آن پرنيان تني
گر ماه و زهره شب به جهان سايه افكنند
تو روز و شب به زهره و مه سايه افكني
دلخواه و دلفريبي دلبند و دلبري
پرتاب و پر شكنجي پر مكر و پر فني
دامي تو يا كمند ؟ ندانم براستي
دانم همي كه آفت جان و دل مني
از فتنه ات سياه بود صبح روشنم
اي تيره شب كه فتنه بر آن ماه روشني
همرنگ روزگار مني اي سياه فام
مانند روزگار مرا نيز دشمني
اي خرمن بنفشه و اي توده عبير
ما را به جان گدازي چون برق خرمن ي
ابر سيه نه اي ز چه پوشي عذار ماه ؟
دست رهي نه اي ز چه او را بگردني ؟.

 

منبع: همشهري - مانا لقماني

مشاهيرنت .

 

 

 

 


August 5th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان